پسرکوچولو و پیر مرد

پسر کوچولو گفت: ” گاهی وقت ها قاشق از دستم می اقتد.”پیرمرد بیچاره گفت : ” از دست من هم می افتد”.پسرکوچولو آهسته گفت : ” من گاهی شلوارم را خیس می کنم”.پیرمرد خندید و گفت : ” من هم همینطور”پسر کوچولو گفت : “من اغلب گریه می کنم”پیرمرد سرتکان داد : ” من هم همینطور”پسر کوچولو گفت : ” از همه بدتر بزرگتر ها به من توجهی ندارند”.و گرمای دست چروکیده اش را احساس کرد ” می فهعم چه می گویی کوچولو , می فهمم”.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۱ ساعت 20:53 توسط @امیـــــــــــJHILAـــــــــد@
|