شیطان راست میگه به نظرتون؟

امروز ظهر شیطان را دیدم.

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت.

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند.

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:

به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی...

او ـهَمــ آدمـ استـ


او ـهَمــ آدمـ استـ

اگــر دوستتــ دارمـ هـــآیتـ رـا نشنیـــــده گرفتـ

ـغُصـﮧ نـَخـور

اگــر رفتـ گریـﮧ نکــُـن

یکـ روز چشمـهآے یکـ نَفر عـآشقشـ میکــُند

یکـ روز معنے کمـ مَحلے رـا می فــَهمَد

یکـ روز شکستــלּ رـا ـدرکـ میکنــَد

آלּ روز مے فــــَــهمد آه هـآیــے کـﮧ کشیدے

از تـــﮧتــﮧ قلبتـ بوده!

مے فهــــمَد شکــَـستــלּ یکـ آدمـ تــــآوان سنگینے دآرد ...




=-=-=-=-=-=-=-=-

Arrow Arrow Arrow Arrow

گفتگوی آدم با خدا

نامت چه بود؟
آدم

فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟
بهشت پاك


اینك محل سكونت؟
زمین خاك


آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است



قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك


اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك


روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق


رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه


چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان


وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم به هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك


جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا


شغلت ؟
در كار كشت امیدم


شاكی تو ؟
خدا


نام وكیل ؟
آن هم خدا


جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه


تنها همین ؟
همین
!!!!


حكمت؟
تبعید در زمین


همدست در گناه؟
حوای آشنا


ترسیده ای؟
كمی


ز چه؟
كه شوم اسیر خاك


آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی


كه؟
گاهی فقط خدا



داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...


ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟


دلتنگ گشته ای ؟
زیاد


برای كه؟
تنها خدا



آورده ای سند؟
بلی


چه ؟
دو قطره اشك


داری تو ضامنی؟
بلی


چه كسی ؟
تنها كسم خدا


در آ خرین دفاع؟


می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

نازنینم اَدم .... نبری از یادم ... ؟؟!!!


پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

... زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش ..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!

نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!..