دسـ ـت هـ ـایم را بـ ـگیر


دسـ ـت هـ ـایم را بـ ـگیر


هـ  ـرچـ ـه را کـ  ـه لـ  ـمس کـ  ـردی ، 

 بـ  ـاور کـ  ـن



مـ  ـن هـ ـمیـ  ـشه قـ  ـلبــــــم را


کـ  ـف دسـ  ـتم مـ  ـی گـ  ـیرم


دوباره سیب بچین حوا...

در خیال دیگری میرفت...

و من چه عاشقانه کاسه ی اب پشت سرش خالی میکردم...

بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود...!!

من آنچه را میخواهم که به رنگ التماس آلوده نباشد...!!

کسی دستهایت را نمیگیرد
در جیبت بگذار..شاید

خاطره ای ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است........!!!!!

دوباره سیب بچین حوا...
من "خسته ام "
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.

☃ زمســـــــــــــــتآטּ ☃

☃ زمســـــــــــــــتآטּ ☃




سلآمَت رآ نمے خوآهند پآسُـــخ گفت !


سَـــرهآ در گریبآטּ اََست !


کَسے سَـــر بَر نیآرد کرد پآسُـــخ گفتـטּ و دیدآر یآرآטּ رآ


نگـﮧ جُز پیش پآ رآ دید ، نتوآند


کـﮧ ره تآریکــــــ و


لَغزآטּ اَست


وگر دستِ مُحبّت سوے کسے یآزے


بـﮧ اِکرآه آورد دست اَز بغل بیروטּ


کـﮧ سَـــرمآ سخت سوزآטּ اَست


نفس ، کز گرمگآه سینـﮧ مے آید بُروטּ ، اَبرے شود تآریکـــــــــ ...


چو دیدآر ایستد در پیش چشمانت


نفس کایـטּ اَست ، پس دیگر چـﮧ دآرے چشم


زِ چشم دوستــــــآטּ دور یآ نزدیکـــــــ




مَسیحـــــــآے


جوآنمرد مَـטּ ! اِے ترســـــآے پیر پیرهَـטּ چرکیـטּ


هوآ بس نآجوانمردانـﮧ سَـــرد اَست ... آے


دَمَت گرم و سَـــرَت خوش بآد


سلآمَم رآ تو پاسُـــخ گوے ، در بُگشآے


منم مَـטּ ، میهمآטּ هر شبت ، لولے وش مغموم


منم مَـטּ ، سنگ تیپآخورده ے رَنجــــــور


منم ، دُشنــــآم پس آفرینش ، نغمـﮧے نآجور


نـﮧ اَز رومَم ، نـﮧ از زَنگم ، همآטּ


بے رنگــــ ِ بے رنگـَـــــم


بیآ بُگشآے دَر ، بُگشآے ، دلتنگـــــــم ...





حریفآ ! میزبآنآ ! میهمآטּ سآل و مآهَت پشت در چوטּ موج مے لَرزد


تگرگـــــے نیست ، مَرگــــــے نیست ...


صِدآیے گر شنیدے ، صحبتِ سَـــرمآ و دندآטּ اَست


مَـטּ اِمشب آمدستم وآم بُگزآرم


حسآبت رآ کنآر جآم بُگذآرم


چـﮧ مے گویے کـﮧ بیگـﮧ شد ، سَحَر شد ،


بآمدآد آمد !؟


فریبت مے دهد ، بر آسمآטּ ایـטּ سُـــرخے بعد اَز سحرگـﮧ نیست


حریفآ ! گوش سَـــرمآ برده اَست ایـטּ ، یآدگآر سیلے ـﮧ سَـــرد زمستآטּ اَست


و قَندیل سپهر تنگ میدآטּ ، مُرده یا زنده


بـﮧ تآبوتِ ستبر ظلمت نـﮧ توے مرگ اَندود ، پنهـــــــآטּ اَست





حریفآ ! رو چرآغ بآده رآ بفروز ، شب بآ روز یکســـــــآטּ است


سلآمَتـــ رآ نمے خوآهند پآسُـــخ گفت


هوآ دِلگیـــــر ، درهآ بستـﮧ ، سَـــرهآ در گریبآטּ ، دستهآ پنهآטּ


نفسهآ اَبر ، دلهآ خستـﮧ و غَمگیـטּ


درختآטּ اِسکلتهاے بلور آجیـטּ


زمیـטּ دلمُرده ، سقفـــــ ِ آسمـــــآטּ کوتآه


غُبـــــآر آلوده مِهر و مآه


زمستــــــآטּ اَست ...



زمستـــــآن ، مهدی اخوان ثالثـــــ ... !

جواب ِ خداحافظی واجب ِ ، نه سلام !

میگنـ دلتنگ نبـــــاش!

هـــــه !
انگـــــار بهـ برف بگی سرد نبـــــاش!


بغض نیمه کاره

تکرار دروغ هایت

گلویم را می فشارد

چشم هایم را می بندم

از ساده لوحی بی شرم خاطراتم بیزارم

آنگاه که از خودم می پرسم:

«هنوز دوستم دارد؟!...حتی به دروغ-»

بیایید بگذاریم حرفش را بزند ..
خوب به حرفش گوش کنیم (حداقل تظاهر کنیم )
مردانه / زنانه ، خداحافظی کنیم و از یک رابطه بیرون برویم ..
تا داغ کشندهء یک رابطهء بی پایان و لنگ در هوا ، تا ابد روی دلش نماند ..

به دردهای کشندهء همین روزهای بی پایان قسم ؛ جواب ِ خداحافظی واجب ِ ، نه سلام !

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

be%20paye%20%5BAloneBoy.com%5D%20khodeman خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

انتخابی است که کردیم برای خودمان

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند

غم نداریم بزرگ است خدای خودمان

بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند

خودمان آینه هستیم برای خودمان

ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم

دو مسافر یله در آب و هوای خودمان

احتیاجی به در و دشت نداریم اگر

رو به هم باز شود پنجره های خودمان

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم

دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند بیا

خودمان شعر بخوانیم برای خودمان

“مهدی فرجی“