وقتی مرگـــــــــــــ از راه برسه ... !
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگـــــــــــ اومد پیشش ...
مرگـــــــــــ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...
مرگـــــــــــ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگـــــــــــ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگـــــــــــ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگـــــــــــ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست !
و منتظر شد تا مرگـــــــــــ بیدار شه ...
مرگـــــــــــ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!
![]()
![]()
![]()
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 3:5 توسط @امیـــــــــــJHILAـــــــــد@
|